«چند نفر طلبه» عنوان نسخهی الکترونیکی نشریه طلبگی در فضای مجازی است که نخستین شماره آن منتشر شدهاست
نشریهی الکترونیکی «چند نفر طلبه» فعالیت خود را از هفتم مردادماه 1386 در سرویسدهنده بلاگفا توسط هفت بلاگر با نامهای سردبیر، مسعود دیانی، معینالدین ابطحی، علیرضا شاهمحمدی، میرمحمد میرصالحی، مرتضی صفایی و نویسندهی مهمان آغاز کردهاست.
|
نشریهی الکترونیکی «چند نفر طلبه» |
نشریهی الکترونیکی «چند نفر طلبه» اولین شمارهی خود را تاکنون منتشر کرده و در این شماره سیزده پست را با عناوینی چون؛ آخرین جرعه جام، سیدعبدالله، سیب ترش، رد رنگ، این تصاویر واقعیاند، سخنی با رهبرانقلاب و نه به جای سرمقاله! آورده است.
در پستی که عنوان «نه به جای سرمقاله!» را دارد آمدهاست: «تردیدى نیست که حوزههاى علمیه و علماى متعهد در طول تاریخ اسلام و تشیع مهمترین پایگاه محکم اسلام در برابر حملات و انحرافات و کجرویها بودهاند. علماى بزرگ اسلام در همه عمر خود تلاش کردهاند تا مسائل حلال و حرام الهى را بدون دخل و تصرف ترویج کنند. اگر فقها نبودند، معلوم نبود امروز چه علومى به عنوان علوم قرآن و اسلام و اهل بیت(ع) را به خورد تودهها داده بودند.»
«علماى اصیل اسلام هرگز زیر بار سرمایهداران و پولپرستان و خوانین نرفتهاند و همواره این شرافت را براى خود حفظ کردهاند و این ظلم فاحشى است که کسى بگوید دست روحانیت اصیل طرفدار اسلام ناب محمدى با سرمایهداران در یک کاسه است. و خداوند کسانى را که اینگونه تبلیغ کرده و یا چنین فکر مىکنند، نمىبخشد. روحانیت متعهد، به خون سرمایهداران زالو صفت تشنه است و هرگز با آنان سرآشتى نداشته و نخواهد داشت.»
در بخشهایی از پست «سخنی با رهبر انقلاب» نیز آمدهاست: «حقیقت آنست که ما اگر چه در کاروان انقلاب از قافله سالار غافل نیستیم و میدانیم که علم رهبری این جریان بر دوش شخصیتی است بصیر، فهیم و توانا اما نمیتوانیم به حرف صائب عمل کنیم، بیخیالی بگوییم و مانع تپش لحظه به لحظه دلمان بشنویم و از دردها و دغدغههایمان چشم بپوشیم. اتفاقاً همین دغدغههاست که ما را در این سالهای جوانی حرکتمان داده، با علم و اندیشه و هنر آشنایمان کرده ،تا سرچشمهی حوزه علمیه آورده و جسارت پوشیدن چنین لباسی را به ما عطا کردهاست.»
«حالا دیگر یک روحانی جوان و یک جوان روحانی نمیتواند آنگونه که شمس میگوید شیوه و منش جولی را در پیش بگیرد که:( جولی را گفتند خوانچهها را میبرند! گفت ما را چه! گفتند به خانهی تو میبرند! گفت شما را چه) در این آورد و بردها وقتی خوانچه، خوانچهی دین مردم باشد دینی که همه ما میدانیم برای آوردنش چه زحماتی و مجاهدتها و مصیبتهایی تحمل شدهاست ،دیگر هیچکس نمیتواند بگوید آوردند که آوردند! بردند که بردند! ما را چه و شما را چه! نه! دین به همهی ما مربوط است هم آوردنش و هم بردنش.»
وبلاگنویس در پست بعدی با عنوان «این تصاویر واقعیاند» نوشتهاست: «سرم گیج میرود، مینشینم،یک ساعتی میشود که دور این حجره 10-12 متری میچرخم. حالم کمی بهتر شدهاست. این پیادهروی یک ساعته خستهام کردهاست. کف پاهایم دل دل میزند، به خاطر پرزهای موکت است خوابم میگیرد، نمیخوابم، هنوز به هیچ کجا نرسیدهام، باید تمامش کنم، لااقل از این مرحله در بیایم. صورتم را آب میزنم، دوباره از اول.»
«مثلث و مسجد»، «نصوح»، «سوختی و ساختیم»، «تب خورشید» عناوین شعرهایی بوده که در پستی که «رد رنگ» نام دارد آمده است.
در پست «سیب ترش» مطلب طنزی با نام «لطف ملت!» قرار دارد که بلاگر در این مطلب نوشته است: «کلاً هر وقت که یک چیز جدید از طرف دولت سر میزند مردم ایران همه درونگرا میشوند. مثل وحوش و هشوم غربی از خدا بیخبر که نیستند که تا اتفاقی میافتد بیرون میریزند و بیرون هم را به هم میریزند. اصلاً غرب همین است دیگر. اما یک انسان شرقی و مخصوصاً یک ایرانی اصیل دردهایش را درونی حل میکند نهتنها در درون خودش بلکه درون دیگران را هم در نظر میگیرد. از جمله چیزهای درونی که یک فرد ایرانی در هنگام مواجه با حوادث( جمع حدث) به آنها نظر دارد درون جیب خالی و ایضاً شکم خالی خودش و درون دهان و حلق و شکم و ... حضرات است.»
بلاگر پست «سیدعبدالله» مینویسد: «هیکل نحیف و لاغر، محاسن کوتاه خضاب شده، پیشانی بند سرخ «یا زهرا» به اضافهی شال سبزی که همیشه دور کمرش میبست و عمامهی سفیدی که همیشه بر سر داشت و تا آن روز، هیچکس رازش را نفهمید. این همهی چیزی بود که با آن می شد در اولین نگاه، «سیدعبدالله» را در جمع، به راحتی پیدا کرد.»
در آخرین پست که «آخرین جرعهی جام» نام دارد آمدهاشت: «سید جمال، که در باب عالی زندانی بود، آخرین نامه خود را از زندان باب عالی اسلامبول به هم مسلکهای ایرانی خود مینویسد: دوست عزیز! من در موقعی این نامه را به دوست عزیز خود مینویسم که در محبس محبوس و از ملاقات دوستان خود محرومم. نه انتظار نجات دارم و نه امید حیات، نه از گرفتاری متالم و نه از کشتهشدن متوحش. خوشم بر این حبس و خوشم بر این کشته شدن. جسم برای آزادی نوع، کشته میشوم، برای زندگی قوم.»
نشریهی الکترونیکی «چند نفر طلبه» را اینجا کلیک کنید!
|